و در ادامه ویژه برنامههای این روزها (شهادت حاج قاسم و زائرانش)
هم داستان «مرد شجاع» رو برای بچهها تعریف کردیم
و هم دست به کار درست کردن یک خوراکی خوشمزه شدیم ...
اییییییی
اوییییییییی
واااااااایییییی
_ چه خبره؟
_ ما نمیخوایم هسته خرماها در بیاریم ... آخه یه جوریه!!!
_یعنی چی؟ مگه چه جوریه؟
و دوباره: اییییییی ..
وااااایییییییی
_ میشه خاله شما برامون دربیارید؟
_ من؟ نه خیر نمیشه! هرکس باید مال خودش رو درست کنه ...
بعد از چند دقیقه و دیدن کار دیگران
بچههایی که نمیخواستند کار رو انجام بدهند هم هسته خرماها رو جدا کردند و با بیسکوئیت های خردشده ورز دادند ... (البته قبلش هم دستاشون رو شسته بودند ...
حالا میگفتند: _ چه خوبه! _ من اولش نمیخواستم انجام بدم ولی حالا میبینم خوبه!
_ آره منم همینطور!
_ بله! خب خیلی کارها هست که ما دوست نداریم انجام بدیم اما هم نتیجش خوبه هم وقتی انجامشون میدیم میبینیم اونطوری که فکر میکردیم نیستند ...
مگه نه؟