در ادامه داستان حضرت موسای شجاع ...ما مشغول تکمیل کردن رودخانه بزرگ نیل بودیم
و داشتیم ماهیها، لاکپشتها، پرندهها و چرندهها رو هر کدوم در جای خودشون قرار میدادیم
و براشون لونه و خونه نقاشی میکردیم که ...
خاله پیرزن از راه رسید و اَزَمون پرسید:
بچهها! این رودخونه بزرگ یک قصه خیلی جالب داره دوست دارید براتون تعریف کنم؟
و بعد شروع کرد به تعریف کردن داستان ...
چقدر هیجان انگیز بود وقتی گفت یاران حضرت موسی گیر افتاده بودند ... پیش رو رودخونه بزرگ نیل بود و پشت سر، فرعون و سربازها ...
که ناگهان حضرت موسی با عصای خودش به رود زد ... رود شکافته شد ...
و حضرت موسی و یارانش همگی نجات پیدا کردند.
اما ...
فرعون چطور شد؟
(یکی از بچهها گفت: خیلی تعجب کرد!! )
بله بعد از اینکه احتمالا خیلی تعجب کرد، اون هم به سربازهاش گفت که وارد رود بشند
اما هیچکدوم نجات پیدا نکردند و رود به حالت اول برگشت و همگی غرق شدند.
و بالاخره ...
با عصای حضرت موسی،
رود بزرگ نیل
شکافته شد
و یاران او به سلامت از رود گذشتند ...
اما فرعون و سربازانش همگی غرق شدند ...