سلام   داستان حضرت ابراهیم (ع) با ساخت این منجنیق‌های بادکنکی شروع شد ...   راستی! چرا منجنیق؟ و اصلا منجنیق چی هست؟ . . و این شد که ماجرای منجنیق رو از روی کتاب برای بچه‌ها تعریف کردیم ..       بله ... وقتی مردم شهر فهمیدند که جوانی به نام ابراهیم، مجسمه‌هایی رو که اونها ساختند و آرزوهاشون رو از اونها می‌خواستند، شکسته   آتش بزرگی درست …

ادامه مطلب

به نام خدا       بوی خوشمزگی پیچیده بود داخل مسجد هر کس می‌آمد می‌پرسید: امروز برنامه چی بوده؟ می‌گفتیم: کیک پختیم! واقعا؟! اینجا؟! چطوری؟! بله! دقیقا همین‌جا! با بچه‌ها! و البته با کیک‌پز خانم مربی که زحمت آوردنش را به مسجد کشیده بود ...   #نیمه_شعبان است بالاخره و باید یک خاطره خوب ثبت شود در ذهن بچه‌ها از این ایام پر از نور و نشاط ...

ادامه مطلب

به نام خدا       هر روز که یکی از بچه‌ها صبحانه را به مسجد می‌آورد، خانم مربی می‌گوید: امروز کی بابای خونه بوده؟ مثلا فلانی! الان بچه‌ها دوست دارند که زودتر نوبتشان بشود و بابای خانه باشند ...   از همین اتفاق ساده ما  برای ایجاد فهمی عمیق از وجود امام زمان استفاده کردیم ...   وقتی دور هم جمع شدیم برای برش دایره‌های قرمز و سبز خانم …

ادامه مطلب

 به نام خدا         صبحانه را بچه‌های مسجد کنار هم هستند ... الان دو سه ماهی هست که با توافق مادرها، هر روز یک نفر صبحانه را تقبل می‌کند و بچه‌ها دور هم، میل می‌کنند. با هم بسم الله اول صبحانه و دعای سفره را هم یادآوری و مرور می‌کنیم ... این فرصت دور هم بودن، وقتی شیرین‌تر و کامل‌تر می‌شود که مثلا خانم مربی یک کتاب …

ادامه مطلب

سلام   بچه‌ها امروز با فرد عزیزی آشنا شدند که همچون «کشتی نجات» بود ... و هست ...     راستی!         اگر ما در حال غرق شدن باشیم، چه حسی داریم؟ و اگر در همون حال، دستی بیاد و نجاتمون بده، چه حسی خواهیم داشت؟   و این دست مهربان، دستِ امام مهربان ما «حسین» ــه که نجاتگر ما از دریای مشکلات و سختی‌ها خواهد بود …

ادامه مطلب